انقدر این روزا مشغول کارم و پیجم هستم که وقت سر خاروندن ندارم خوابم که بعد عمل تنظیم شده بود باز به هم ریخته تا دیروقت باید پای تسویه و حساب کتاب باشمولی با همه ی اینا همیشه عاشق شور و حال بهمن و اسفندم و حتی همین شبی دو سه ساعت بیشتر نخوابیدنابجاش بعدش بهار میاد و خوابای تا لنگ ظهرمیون همه ی شلوغیام بازهم همه سعیمو میکنم تایم بازی و کتاب خوندن برا دنی، بجا باشه، دوروز نتونستم طبق برنامه پیش برم اونم حالت تنبیه داشت بخاطر لجبازیاش ...روز بعدش داشتم براش عصرونه اماده میکردم اومده کنارم میگه مامان خیلی از دستت دلخورم همش سرت تو گوشیه با من بازی نکردی دلیلشو بهش گفتم، میگه من نمیتونم با این حرفا قانع بشم بهش میگم وروجک چهارساله این حرفای قلمبه سلمبه رو از کجات در میاری میگه از تو جیب کاپشنم !! و بلند بلند میخنده ومن درست همون لحظه میخوام دنیارو متوقف کنم رو خنده هاش و دلبریاش بغلش میکنم و انقد میچلونمششش و دوتایی میزنیم زیر خنده...خنده از ته دل .... خداروشکر میکنم برای داشتنش برای این حجم از عشقی که بینمونه... برای مهربونیای بچگونه ش که وقتی من درد دارم میاد میگه مامان عزیزدلم امروز هیچ کاری نکن فقط استراحت کن هرچی خواستی بگو من برات میارم... دانیالِ قوی و پرزور در خدمت شماستکاش میشد تک تک ثانیه های مادرانه هامو ثبت میکردم از الان دلتنگم برای وقتی که بزرگتر میشه و من حسرت میخورم که چرا قدر این لحظه هارو بیشتر ندونستم ...دیشب موقع خواب محکم بغلم کرد و گفت مامان عاشقتم مرسی که منو به دنیا آوردی ....آخه من نمیرم برای این دلبریاش ?? گفتم منم ممنونم که تو اومدی تو زندگیم ...دوباره خودشو لوس میکنه میگه مامااان لطفااااا دهه نودی...
ادامه مطلبما را در سایت دهه نودی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : tanha-amma-ba-to بازدید : 37 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 18:15